آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

6سال و 3ماهگی آرمان/4 ماهگی رادمان

دوروز قبل از سه ماهگی رادمان مریض شد و سرفه های پشت هم میکرد...تب اصلا نداشت ولی خوابش تحت شعاع سرفه هاش مختل شده بود تا ده روزم طول کشید ولی دیگه در ادامه یکم آب خوش از گلومون داشت پایین میرفت که خوردیم به قرنطینه خونگی....حتی عقد پسر عمه اشون علی هم نرفتیم و ما لباسامونم خریده بودیم 😢 دقیقا الان 24 روزه که تو قرنطینه هستیم و تو این مدت فقط دوساعت رفتیم خونه مامانم و یه سر هم برای واکسن چهارماهگی پسرک، بهداشت. خیلی خیلی روزای سنگینیه که فقط سعی میکنم زیاد تو فکر نرم و الا استرس میگیرم. رنگ آفتاب رو دیگه نمیبینیم و آخر این هفته جمعه هم عیده و اصلااااا وابدا دیگه دل و دماغی ندارم....نه خونه تکونی نه خرید عیدی نه هییییچی ...
25 اسفند 1398

سه ماهگی رادمانم

سه ماهت تموم شد....به همین سرعت. تک تک لحظه هاش یادم مونده... سال به غایت سختی داشتم امسال، رسما خود معرف به استقبال این روزای طوفانی رفتم خیلی  احساس تنهایی میکنم. تجربه سخت ولی شیرین مادر شدن رو داشتمو الان بدنم داره از حجم زیاد اوکسی توسین اوردوز میکنه. (هورمون اوکسی توسین وظیفه ایجاد روابط عاشقانه رو داره که تو بدن مادر از دوران بارداری ترشح میشه) دلم میخواد جفت پسرامو بخورم انقدر که برام شیرینند و خدااااروهزارمرتبه برای بودنشون و در کل سلامت بودنشون شکر میکنم. این سه ماهم واقعا سخت بود.آرمان دوبار مریض شد اونم خیلی شدید و وحشتناک....باز کارش به اسپری های آسم رسید.سرفه هاش مزمن شد و ادامه دار....از یطرف نگهداری از بچه ل...
11 اسفند 1398
1